شروه موسيقی سنتی و زيبای جنوب

سایت کربلایی حسن توزی بندر گناوه

شروه موسيقی سنتی و زيبای جنوب که حاکی از درد غم مردم جنوب است .مردمی که هميشه سختی ها را تحمل کرده و حرفی نزدند.شروه موسيقی که از دل جامعه دشتی برخاسته و بسيار زيبا و شنيدنی است شعر که شروه خوانان بر زبان می آورند شعرهای شاعر بزرگ ایران زمين فايز دشتی است.شاعری با سواد و اهل عرفان .ایشان در زمينه دوبيتی سرایی بسيار هنر مند بوده و هنوز شعرهای ایشان بر سر زبانهای مردم است چند نمونه از شعر های ایشان:بعد از آن در پست بعدی ميتوانيد موسيقی شروه را دانلود کرده و از ان استفاده کنید. مرا ياران وصيّت اين چنين است که در هر جا که جانان در کمين است به دش آنجا بر

شروه موسيقی سنتی و زيبای جنوب

نویسنده ی این مطلب: سایت کربلایی حسن توزی
تاریخ ارسال مطلب: جمعه 24 بهمن 1393
مطلب در موضوعاتشناخت دو بیتی ، شعرا . سبک ها سنتی استان بوشهر ،
شروه موسيقی سنتی و زيبای جنوب

شروه موسيقی سنتی و زيبای جنوب که حاکی از درد غم مردم جنوب است .مردمی که هميشه سختی ها را تحمل کرده و حرفی نزدند.شروه موسيقی که از دل جامعه دشتی برخاسته و بسيار زيبا و شنيدنی است شعر که شروه خوانان بر زبان می آورند شعرهای شاعر بزرگ ایران زمين فايز دشتی است.شاعری با سواد و اهل عرفان .ایشان در زمينه دوبيتی سرایی بسيار هنر مند بوده و هنوز شعرهای ایشان بر سر زبانهای مردم است چند نمونه از شعر های ایشان:بعد از آن در پست بعدی ميتوانيد موسيقی شروه را دانلود کرده و از ان استفاده کنید.

 

مرا ياران وصيّت اين چنين است که در هر جا که جانان در کمين است  

به دش آنجا بريد، تابوت فايز که جاى تربتم آن سرزمين است

 

اگر دانى که فردا محشرى نيست سؤال و پرسش و پيغمبرى نيست 

بتاز اسب جفا تا مى‌توانى که فايز را سپاه و لشکرى نيست

 

جهان رفت و جوانى و چمن‌ رفت گل نسرين و سرو و ياسمن رفت 

پس از من دوستان گوينده افسوس که آخر فايز شيرين سخن رفت

 

خبر آمد که دشتستان بهار است زمين از خون فايز لاله زار است 

خبر بر دلبر زارش رسانيد که فايز يک تن و دشمن هزارست

 

شما که ساکنان کوى ياريد چرا این نعمت آسان مى‌شماريد 

دريغا چون شما مى‌بود فايز که سر بر آستان يار داريد

 

سحر از بسکه ناليديم ز هجران بر احوالم ترحم کرد جانان 

خرامان، موپريشان، سويم آمد به فايز بست از نو عهد و پيمان

 

ميان موج دريا خانهٔ من فلک بر هم زدى کاشانهٔ من  

خلايق دور فايز جمع گرديد که کم‌کم پر شده، پيمانهٔ من

 

پسين‌گاهى برفتم سير باغى بديدم بلبلى، در چنگ زاغى 

چرا فايز از اين غصّه نميرد؟ که زير دود مى‌سوزد چراغى

 

نه از من سر بزد دلبر خطائى نه از تو بود جانا بى‌وفائى 

بت فايز مقدّر اين چنين است چه بايد کرد تقدير الهى؟

 

دو معنى بر من آمد صعب و دشوار در اول پيرى، آخر فرقت يار 

اگر پيدا کنم دلدار فايز جوانى را کجا آرم دگر بار

ارسال دیدگاه

کد امنیتی رفرش